قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم نام ملکى که از کفى مرکز غبرا کرد و از دودى قبه خضرا کرد، شواهد قدرت در خطه فطرت پیدا کرد، از پاره‏اى گوشت زبان گویا کرد، از پاره‏اى پیه چشم بینا کرد، و از پاره‏اى خون دل دانا کرد. عاصى را بلطف خود آشنا کرد، جانهاى دوستان از شوق خود شیدا کرد، هر چه کرد بجلال و کبریا کرد. از جمله خلایق بنده‏اى را جدا کرد، نام او محمد مصطفى کرد، او را کان کرم و وفا کرد، معدن صدق و صفا کرد، قاعده جود و سخا کرد، قانون خلق و حیا کرد، مایه نور و ضیا کرد، زینت دنیا و عقبى کرد و از شرف و کرامت او بقدمگاه او سوگند یاد کرد که: لا أقْسم بهذا الْبلد و أنْت حل بهذا الْبلد هر کرا دوستى بود پیوسته در جستن رضاى او بود، نظر خود از وى بازنگیرد، با وى رازها کند، در سفر و در حضر ذکر و مراعات وى بنگذارد، در هیچ حال حدیث و سلام از وى بازنگیرد، قدمگاه وى عزیز دارد، بجان وى سوگند خورد. خداوند کریم جبار، عزیز و رحیم جل جلاله حقایق این معنى جمله آن رسول مکرم را و سید محترم را ارزانى داشت، تا جهانیان را معلوم گردد که بر درگاه عزت هیچکس را آن منزلت و مرتبت نیست که او راست. نبینى که در بسى احوال رضاى او نگه داشت؟: و منْ آناء اللیْل فسبحْ و أطْراف النهار لعلک ترْضى‏، در قبله رضاى او نگه داشت: فلنولینک قبْلة ترْضاها، شفاعت درضاى او بست: و لسوْف یعْطیک ربک فترْضى‏. هرگز او را از نظر خود محجوب نکرد: فإنک بأعْیننا الذی یراک حین تقوم‏. رازها با وى گفت: فأوْحى‏ إلى‏ عبْده ما أوْحى‏. در خواب و در بیدارى، در سفر و در حضر او را نگه داشت: و الله یعْصمک من الناس. احوال او همه کفایت کرد: أ لیْس الله بکاف عبْده. در هیچ حال وحى ازو منقطع نگردانید. در خواب بود که وحى آمد: یا أیها الْمدثر. بر مرکوب بود که وحى آمد: الْیوْم أکْملْت لکمْ دینکمْ. در راه غزات بود که وحى آمد که: اتقوا ربکمْ إن زلْزلة الساعة شیْ‏ء عظیم. از مکه بیرون آمده بود که وحى آمد: إن الذی فرض علیْک الْقرْآن لرادک إلى‏ معاد. در غار بود که او را جلوه کرد: ثانی اثْنیْن إذْ هما فی الْغار. در اندوه بود که وحى آمد: و لقدْ نعْلم أنک یضیق صدْرک. در شادى بود که وحى آمد: إنا فتحْنا لک فتْحا مبینا. در حضرت قاب قوسین بود که بى‏واسطه این خطاب میرفت که: «آمن الرسول». از عزیزى وى بود که گاه قسم بجان وى یاد میکرد که: «لعمرک» و گاه بقدمگاه و نزولگاه وى سوگند یاد مى‏کرد که: لا أقْسم بهذا الْبلد. على الجمله در قران چهار هزار جاى نام وى برد و ذکر وى کرد. بعضى بتعریض و بعضى بتصریح.


لقدْ خلقْنا الْإنْسان فی کبد جواب قسم است و بر قول مجاهد و عکرمه و ضحاک معنى «کبد» استوا و استقامت است. رب العالمین منت مینهد بر آدمى که: ترا قد و بالاى راست دادم و خلقت و صورت نیکو دادم و باعضاى ظاهر و صفات باطن بیاراستم. بنگر که نطفه مهین در آن قرار مکین بچه رسانیدم؟ بقلم قدرت چون نگاشتم؟ هر عضوى را خلعتى و رفعتى دادم بینایى بچشم، گفتار بزبان، سماع بگوش، گرفتن بدست، خدمت به پاى:


چون صورت تو بت ننگارند بکشمر


چون قامت تو سرو نکارند بکشور!

مسکین آدمى بد عهد ناسپاس که فردا شکر این نعمت از وى درخواهند و گزارد حق این تکریم که: و لقدْ کرمْنا بنی آدم از وى طلب کنند! گویند: اى خواجه‏اى که امانتهاى ما عمرى بداشتى اگر آراسته باز نفرستى بارى ناکاسته بازرسان. در خبر است که: «الفرج امانة و العین امانة و الاذن امانة و الید امانة و الرجل امانة، و لا ایمان لمن لا امانة له».


او را گویند: ما دو دیده بتو سپردیم پاک، تو بنظرهاى ناپاک ملطخ کردى تا آثار تقدیس از وى برخاست و خبیث شد. اکنون میخواهى که دیدار مقدس ما بنظر خویش بینى؟ هیهات هیهات! ما پاکیم و پاکان را پاک شاید «الطیبات للطیبین». دو سمع دادیم ترا تا از آن دو خزینه سازى و درهاى آثار وحى درو تعبیه کنى و امروز باز سپارى. تو آن را مجال دروغ شنیدن ساختى و راه گذر اصوات خبیثه کردى، و نداى ما پاک است جز سمع پاک نشنود. امروز بکدام گوش حدیث ما خواهى شنید؟! زبانى دادیم ترا تا با ما راز گویى در خلوت و قرآن خوانى در عبادت و صدق در وى فرو آرى و با دوستان ما سخن گویى، تو خود زبان را بساط غیبت ساختى و روزنامه جدل و دیوان خصومت کردى. تو امروز بکدام زبان حدیث ما خواهى کرد؟


مفلسا که تویى چه عذر خواهى آورد؟ بعد از این خبر که بتو رسید


ان الله عز و جل یقول: ابن آدم ان نازعک لسانک فیما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک بصرک الى بعض ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک فرجک الى ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق.


مسلمانان بیدار باشید و هشیار که: فلا اقْتحم الْعقبة در پیش است، بادیه قیامت و عقبات صراط هفتاد منزل بر جسر دوزخ، باریکتر از موى و تیزتر از شمشیر، مى‏بباید گذاشت و گذاشتن این عقبات بر کسى آسان بود که برده‏اى از بند بندگى مخلوق آزاد کند و گردن خویش از بند معاصى رها کند و در روزگار قحط درویش گرسنه را طعام دهد و یتیم بى‏پدر را دست شفقت بر سر نهد و نواخت کند. اینست سبب نجات از عقبات و رسیدن بدرجات جنات و الله ولى الباقیات الصالحات.